کتاب داستان دو شهر

نویسنده: چارلز دیکنز

مترجم: ابراهیم یونسی

ناشر: نگاه

بخشی از کتاب داستان دوشهر اثر چارلز دیکنز:

یکی از شب های اواسط ماه ژوئیه سال 1789 بود که آقای لوری دیروقت از بانک به خانه آمد و دم پنجره تار در کنار لوسی و شوهرش جای گرفت. شبی گرم و آشفته بود ، که همه را به یاد یکشنبه آشنایی انداخته بود که در همان مکان نشسته بودند و بر آذرخش می نگریستند. آقای لوری، کلاه گیس قهوه ای رنگش را به عقب راند و گفت: می خواستم شب تو بانک بمانم. امروز به قدری گرفتار بودیم که اول ها به کلی خودمان را باخته بودیم و نمی دانستیم چه بکنیم. در پاریس چنان آشوبی به پا شده که همه سرمان ریخته اند! مشتریان در پاریس ظاهرا نمی دانند به چه ترتیب مسئولیت امورشان را به بانک محول کنند. بعضی ها عملا دچار جنون شده اند و می خواهند به هر نحو هست اموالشان را به انگلستان انتقال دهند.